جدول جو
جدول جو

معنی تملق گو - جستجوی لغت در جدول جو

تملق گو
صفت چاپلوس، چرب زبان، زبان بمزد، متملق، مجیزگو، مداهنه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ اِ)
متلک گوی. کسی که عادت به متلک گفتن دارد. بدزبان. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). لغازگو. لغزخوان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا اَ)
که مغلق گوید. آنکه دریافت معنی سخن وی دشوار باشد. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ)
آنکه به درشتی سخن می گوید و بدآواز که دارای آهنگ خوشی نباشد. (ناظم الاطباء). تند و تیز و طعنه زن. (ناظم الاطباء) :
بخیلی که باشد خوش و تازه روی
بسی به زبخشندۀ تلخ گوی.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ اَ)
چربک گو. مستهزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صد متل گو از پی تسخر بتاخت
در بیابانی که چاه آب نیست
می کند کشتی چه نادان ابلهی است.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 181)
لغت نامه دهخدا
متلک پران، مضمون ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاوی که برای شخم زدن آماده نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی